آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آویسا دختر ناز مامان

عید غدیر مبارک

دلا امشب به مي بايد وضو کرد / و هر ناممکني را آرزو کرد عید دخملی مبارک. عسلکم از اونجا که مامان جون سیده ما مثل هرسال روز عید غدیر صبح زود میریم خونه مامان جون تا از مهموناش پذیرایی کنیم و امسال شما مهمون ویژه این روز بودید. صبح که از خواب بیدار شدیم می خواستم اولش شما رو ببرم حموم تا آماده رفتن بشیم ولی چون هوا سرد بود و من هم سرما خورده بودم می ترسیدم شما هم سرما بخوری واسه همین منتظر شدیم تا باباجون بخاری رو نصب کنه بعد بریم حموم. بعدشم آماده شدیم و بدون اجازه آقای صاحبخونه( دزدکی) دو تا از گلهای کوکبی خوشگل باغچه رو که مامان جون دوست داره واسش کندیم و بردیم.تا عصری از مهمونای مامان جون پذیرایی کردیم و بعدش هم رفتیم آرتی...
21 مهر 1393

روز جهانی کودک مبارک

  عزیز دل مامان. خوشگلم روزت مبارک وروجک مامان خاله نسیم از دو روز پیش بهم گفته بود که تو موسسه روزبه به مناسبت روز جهانی کودک جشن هستش و من هم تصمص گرفتم شما رو به جشن ببرم ولی چون صبح تو شرکت بودم نشد از صبح شما رو ببرم بعد شرکت هم که به باباجون گفتم گفت که جلسه داره و نمی تونه با ما بیاد واسه همین هم من و شما و مامان جون با هم رفتیم به شماه خیلی خوش گذشت چون آهنگ و تزئینات رنگ رنگی و خیلی دوست داشتی و از بادکنکی هم که مامان جون واست گرفته بود خیلی خوشت اومد.کلا روز خوبی رو با هم داشتیم و من با وجود اینکه خسته بودم از اینکه شما رو به جشن بردم خوشحال بودم. این عکس شما تو روز جشن       ...
16 مهر 1393

عید قربان مبارک

                            عیـــــــد قربان مبارکــــــــــــ ـ   دختر گلم پارسال همین موقع شما تو دلم بودی. یادش بخیر عقد دایی جون محسن بود خیلی خوش گذشت و حالا بعد یه سال شما در کنارمونی. هر سال عید قربان صبح می رفتیم خونه مامان فریده و اونجا گوسفند قربونی می کردیم اما امسال قرار نبود گوسفند قربونی کنیم واسه همین قرار گذاشتیم گوشت کبابی بخریم و بریم بیرون ما به همراه مامان فریده و خانواده عمه پریسا رفتیم . اونجا شما با عکس گرفتی که از قربونی شدن جون سالم به در برده بودن . تا عصر ساعت 5 اونج...
13 مهر 1393

10 ماهگی دختر نازنینم

عروسک مامان امروز 10 ماهه شدی.دختر گلم دوست ندارم حتی لحظه ای ازت دور باشم هر چقدر که بزرگتر میشی بیشتر خودتو تو دلمون جا می کنی. دختر گلم نمی دونی چقدر لذت بخشه وقت گذاشتن واسه دختر نازی مثل شما. بازم از خدا ممنونم که منو لایق داشتن دختر نازی مثل تو دونسته. عسل مامان شما جدیداً یاد گرفتی رو پاهات با کمک بایستی. قبلنا اصلاً پاهاتو زمین نمی ذاشتی واسه همین مامان جون واست رورورک گرفتش آخه من تو سیسمونی نذاشتم بخرن آخه همه می گفتن واسه بچه خوب نیست ولی مامان جون که دوست داشت شما زود راه بری دوباره واست رورورک گرفت و مثل اینکه کارسازم بود. ولی غافل از اینکه شما راه شلوغ کاری رو یاد گرفتی و همون بار اول سیم تلفن رو کشیدی و تلفن افتاد. دختر ...
5 مهر 1393
1